من یک نویسنده هستم

اسماباقری 

سراغم را بگیر از عشق 

ببین با من چه ها کردی 

از آن روزی که در تقدیر 

تو با من را جدا کردی 

سراغم را بگیر از دوست 

بفهمی شاید این حالم 

تو بودی آن که بعد از رفت 

به دیدارش. امیدوارم 

شب و روزم یکی باهم 

به یک باره شدم نابود 

یکی دیگر در این دنیا 

گمانم سهم قلبت بود 

تبه تنهایی و دوری 

چه کابوسی برایم ساخت 

دله بیچاره ام انگار 

به هیچ عنوان تو را نشناخت 

 

شعر ؛ غریبه